امیر علی جونامیر علی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
یکی شدن دلامون یکی شدن دلامون ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
سن مامانسن مامان، تا این لحظه: 32 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
سن بابامحمدسن بابامحمد، تا این لحظه: 34 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

امیرعلی نازدونه و دردونه

خاطره ی یه روز خوب

20 فروردین ماه من و امیرعلی  به همراه بابا محمد دعوت بودیم باغ بابا علی صبح ساعت 9 صبح کارامون رو کردیم و راهی باغ شدیم و در واقع شده بود سیزده بدر من به همراه مامان و بابام که خداییش خیلی بهمون خوش گذشت و نهار  هم جای همه خالی جوجه خوردیم و بابا علی  هم زحمت چایی آتیشی  رو کشیدن  بعدازظهرش هم هندونه خوردیم. و امیرعلی هم واسه اولین  بار بود که تو فضای  باز مینشست چون هوا بهاری و آفتابی بود و جیگره مامان اولین بار بود تو باغ باباعلی میومد و کلی هم خوشحال بود و دس دسی  میکرد و  با بابامحمد و دائی محمد و  دخترخاله اش آرزو   کلی بازی کرد. تا ساعت 5 بعدازظهر تو باغ بودیم...
25 فروردين 1393

حس و حال پدرانه {برای امیرعلی} و تشکر از بابایی

سلام عزیزه دل مادر سلام تمام هستی بابا این دل نوشته ها رو دیشب بابا محمد به زبون اورد و من دلم نیومد ثبتش نکنم و خیلی دلم میخواست این حس و حال بابا رو ماندگارش کنم و خودت هم وقتی بزرگ شدی بدونی چه پدر مهربون و با احساسی داری و قدرش رو بدونی. کوچولویه مامان تو لالا کرده بودی و منم تو آشپزخونه مشغوله پخت و پز بودم که دیدم خبری از بابامحمد نیست. این ور و بگرد اون ورو بگرد تا بالاخره کنار امیرعلی پیداش کردم  آروم و بیصدا رفتم جلو و دیدم داره با یه لبخند بر لب نگات میکنه و دستات رو تو دستاش گرفته من اون موقع غرق در خوشبختی شدم که بابامحمدت و تو رو کنارم دارم. بابات بهم گفت اصلا فکرشو هم نمیکردم پدر شدن انقدر ش...
24 فروردين 1393

اولین سیزده بدر شیرین زندگی ام

امروز چهاردهم فروردین ماه 1393 است.    دیروز سیزده بدر بود و روز خیلی خوب و بیاد ماندنی برایم ساخته شد با وجوده امیرعلی دیروز طبق برنامه ریزی قبلی که کرده بودم تصمیم نداشتم هیج جا بروم و امسال رو برای اولین بار میخاستم تو خونه باشم  چون همون طور که تو مطلب قبلی ام گفتم این فسقلی خونه ی ما وقتی بیرون بودیم اذیت میکرد . تا ساعت 2 بعدازظهر با امیرعلی و بابا محمد تو خونه بودیم اما من خودم یه جورایی دلم گرفته بود چون هیچ سالی نشده بود که تو خونه نشسته باشم و صبح زود از خونه میزدیم بیرون حتی پارسال که باردار بودم و بارون شدیدی هم تو اون روز از صبحش میومد اما با این وجود رفتیم باغ و...
14 فروردين 1393

مصادف شدن هفتمین ماهگرد با سومین روز بهاری و اندر احوالات امیرعلی

ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخام میرسم                                 امروز یازدهم  فروردین ماه 1393 است.     من بدلایل مختلفی با چند روز تاخیر اومدم ماهگرد امیرعلی رو  تبریک بگم. ای بهار زیبای مامان  هفتمین ماهگردت مبارک باشه. ماهه که کنارمی و منو با وجودت غرق در شادی کردی و هر چه به تعداد ماهگرد هات اضافه میشه برام شیرین تر و دوست داشتنی تر میشی و هیچ وقت به خیالم هم نمی یومد که تو دنیا احساس به این شیرینی رو بعد از عشق به بابات تجربه کنم انگار...
12 فروردين 1393
1